این مقاله، بخش دوم مقاله ی ما در باره ی اهمال کاری است؛ اگر بخش اول را نخوانده اید، متوجه مفاهیم این مقاله نخواهید شد.
یاد آوری:
چرا اهمال کاران اهمال کاری میکنند – قسمت اول

مقدمه: چه کسی در شکست دادن اهمال کاری استاد است؟

قبل ازینکه شروع کنیم لازم است این نکته را ذکر کنم که فکر نمیکنم کسی وجود داشته باشد که یک متخصص تمام عیار در زمینه ی پرهیز از اهمال کاری باشد؛ تمامی افراد، حتی موفق ترین هایشان هم عادت هایی دارند که زیر مجموعه ی اهمال کاری طبقه بندی میشوند. من نیز ازین قاعده مستثنی نیستم با اینکه به جرات میتوانم بگویم که در طول سال های اخیر پیشرفت های بسیار زیادی را در راستای کاهش اهمال کاری هایم انجام داده ام.
من در این مجموعه مقاله ها به شما روش هایی را آموزش خواهم داد که خودِ من، به عنون یک انسان عادی، آنها را به کار گرفته ام و نتیجه شان را در زندگی ام دیده ام. پس این مقاله ها صرفا یک کتابچه ی کلیشه وار و بی روح از سلسله نصیحت های آرمان گرایانه نیست.

در مقاله ی قبلی ما به موضوع “چرا اهمال کاران، اهمال کاری میکنند” پرداختیم؛ و با استفاده از حقایق روانشناسی سعی کردیم که لایه های عمیق نهفته در بطن پدیده ی اهمال کاری را بررسی کنیم و به خوبی آن را متوجه شدیم. حالا که متوجه شدیم چرا اهمال کاران، اهمال کاری میکنند، در این مقاله قصد داریم که ببینیم چه کارهایی را برای حل مشکل اهمال کاری میتوان انجام داد. در نتیجه قرار است که حتی عمیق تر از گذشته به بررسی پدیده ی اهمال کاری بپردازیم.

برای شروع بیایید باهم پرده از فیزیولوژی اهمال کاری برداریم و ببینیم که در هسته ی آن دقیقا با چه چیزی طرف هستیم.

سیر تا پیاز فیزیولوژی اهمال کاری

شما تا اینجا با میمون خوشگذرون ( همان بخش از مغزتان که باعث میشود شما اهمال کاری کنید) و عطش او برای قدرت و تصاحب صندلی ریاست مغز شمایی که یک انسان بالغ و منطقی هستید، آشنا شده اید. اما چرا واقعا این اتفاق برای ما می افتد؟ این میمون از کجا آمده است؟

یک فرد اهمال کار دچار عادت زشتی (در حد اعتیاد به آن عادت) است. و آن عادت زشت این است که هربار خودِ شخص اجازه میدهد جناب میمون او را در مغز خودش شکست دهد و ریاست مغز فرد اهمال کار را بدست بگیرد. البته اگر انصاف را رعایت کنیم، فرد اهمال کار همواره در تلاش است که قدرتش را پس بگیرد؛ اما میزان تلاشی که برای این کار میکند بسیار بسیار ناچیز است. او سعی میکند فرمان روایی میمون را به پایان برساند؛ با همان روش های مسخره ی قدیمی اش که هزاران بار نا کار آمدی شان ثابت شده است. در حقیقت فرد اهمال کار در اعماق وجودش میداند که میمون هر بار برنده خواهد شد. او هر بار با خودش عهد میبندد که تغییر کند و شرایط را عوض کند؛ اما روش هایی که در این نبرد استفاده میکند هیچ تفاوتی با بار های قبل ندارند.
فرد اهمال کار میخواهد صفحه ی بازی شطرنجی که بین او و میمون در جریان است را بهم بزند و کنترل را بدست بگیرد؛ اما هر بار بجای اینکه با یک ضربه ی کاری، زیر میز بزند و صفحه را بهم بریزد، سعی میکند با فوت کردن، مهره ها را از صفحه ی بازی به بیرون پرت کند. چون فکر میکند میمون در هر شرایطی برنده خواهد شد.
در غیر اینصورت چرا یک فرد باید چنین تلاش ناچیز و احمقانه ای را ادامه دهد اگر از اعماق وجودش واقعا میخواهد که برنده شود؟!

جواب این است که فرد اهمال کار وقتی نوبت به این بخش از زندگی اش میرسد، از اعتماد به نفس و خود باوری بسیار بسیار پایینی برخوردار میباشد؛ در حدی که به خود اجازه میدهد در پیشگویی ای که خود پیش گوی آن بوده است (اعتقاد به پیروزی میمون در هر شرایطی)، خودش را به برده ی شکست خورده ای تبدیل کند که طبق پیشگویی ها، هر بار محکوم به اعدام و شکست است.

بیاید باهم این پیشگویی باطلی که توسط خودِ شخص اهمال کار انجام شده است را “خط داستانی” بنامیم. خط داستانی یک فرد اهمال کار به صورت زیر پیش میرود:

” برای کارهایی که مجبور به انجام آنها هستم، تا آخرین لحظه ای که مهلت دارم وقت طلف میکنم و بعد ازینکه به شدت دچار اضطراب و استرس شدم، در دقیقه ی نود یا آن کار را انجام میدهم و بسیار پایین تر از سطح قابلیت های من از آب در خواهد آمد؛ و یا اینکه اصلا شروعشان نمیکنم و کلا کاری راجع بهشان انجام نمیدهم.  برای کارهایی که دلم میخواهد آنهارا انجام دهم، بذارید رو راست باشم، یا پس از وقت کشی های فراوان یکی را آغاز میکنم و پس از مدتی رها میکنم و بیخیال بقیه میشوم، و یا هم اصلا به سراغشان هیچکدامشان نمیروم. چکارشان دارم، فعلا که چندان هم بد نمیگذرد.”

مشکلات فرد اهمال کار به حدی عمیق شده است که کارش از حرف هایی مانند “باید بیشتر نظم داشته باشد” یا “باید عادات بدش را تغییر دهد” گذشته است. مشکل اهمال کاری در اعماق خط داستانی فرد ریشه دوانده است. پس آن چیزی که باید تغییر کند، خط داستانی شخص اهمال کار است.

شما تا اینجا با میمون خوشگذرون ( همان بخش از مغزتان که باعث میشود شما اهمال کاری کنید) و عطش او برای قدرت و تصاحب صندلی ریاست مغز شمایی که یک انسان بالغ و منطقی هستید، آشنا شده اید. اما چرا واقعا این اتفاق برای ما می افتد؟ این میمون از کجا آمده است؟

یک فرد اهمال کار دچار عادت زشتی (در حد اعتیاد به آن عادت) است. و آن عادت زشت این است که هربار خودِ شخص اجازه میدهد جناب میمون او را در مغز خودش شکست دهد و ریاست مغز فرد اهمال کار را بدست بگیرد. البته اگر انصاف را رعایت کنیم، فرد اهمال کار همواره در تلاش است که قدرتش را پس بگیرد؛ اما میزان تلاشی که برای این کار میکند بسیار بسیار ناچیز است. او سعی میکند فرمان روایی میمون را به پایان برساند؛ با همان روش های مسخره ی قدیمی اش که هزاران بار نا کار آمدی شان ثابت شده است. در حقیقت فرد اهمال کار در اعماق وجودش میداند که میمون هر بار برنده خواهد شد. او هر بار با خودش عهد میبندد که تغییر کند و شرایط را عوض کند؛ اما روش هایی که در این نبرد استفاده میکند هیچ تفاوتی با بار های قبل ندارند.
فرد اهمال کار میخواهد صفحه ی بازی شطرنجی که بین او و میمون در جریان است را بهم بزند و کنترل را بدست بگیرد؛ اما هر بار بجای اینکه با یک ضربه ی کاری، زیر میز بزند و صفحه را بهم بریزد، سعی میکند با فوت کردن، مهره ها را از صفحه ی بازی به بیرون پرت کند. چون فکر میکند میمون در هر شرایطی برنده خواهد شد.
در غیر اینصورت چرا یک فرد باید چنین تلاش ناچیز و احمقانه ای را ادامه دهد اگر از اعماق وجودش واقعا میخواهد که برنده شود؟!

جواب این است که فرد اهمال کار وقتی نوبت به این بخش از زندگی اش میرسد، از اعتماد به نفس و خود باوری بسیار بسیار پایینی برخوردار میباشد؛ در حدی که به خود اجازه میدهد در پیشگویی ای که خود پیش گوی آن بوده است (اعتقاد به پیروزی میمون در هر شرایطی)، خودش را به برده ی شکست خورده ای تبدیل کند که طبق پیشگویی ها، هر بار محکوم به اعدام و شکست است.

بیاید باهم این پیشگویی باطلی که توسط خودِ شخص اهمال کار انجام شده است را “خط داستانی” بنامیم. خط داستانی یک فرد اهمال کار به صورت زیر پیش میرود:

” برای کارهایی که مجبور به انجام آنها هستم، تا آخرین لحظه ای که مهلت دارم وقت طلف میکنم و بعد ازینکه به شدت دچار اضطراب و استرس شدم، در دقیقه ی نود یا آن کار را انجام میدهم و بسیار پایین تر از سطح قابلیت های من از آب در خواهد آمد؛ و یا اینکه اصلا شروعشان نمیکنم و کلا کاری راجع بهشان انجام نمیدهم.  برای کارهایی که دلم میخواهد آنهارا انجام دهم، بذارید رو راست باشم، یا پس از وقت کشی های فراوان یکی را آغاز میکنم و پس از مدتی رها میکنم و بیخیال بقیه میشوم، و یا هم اصلا به سراغشان هیچکدامشان نمیروم. چکارشان دارم، فعلا که چندان هم بد نمیگذرد.”

مشکلات فرد اهمال کار به حدی عمیق شده است که کارش از حرف هایی مانند “باید بیشتر نظم داشته باشد” یا “باید عادات بدش را تغییر دهد” گذشته است. مشکل اهمال کاری در اعماق خط داستانی فرد ریشه دوانده است. پس آن چیزی که باید تغییر کند، خط داستانی شخص اهمال کار است.

برنامه ریزی از نظر افراد اهمال کار

افراد اهمال کار عاشق برنامه ریزی هستند؛ آنها مثل آب خوردن برای خودشان برنامه ریزی میکنند. چرا که برنامه ی ریخته شده، صرفا یک برنامه است و نیاز به هیچگونه عمل کردنی ندارد! و عمل کردن، دقیقا همان کریپتونیت فرد اهمال کار است. (کریپتونیت تنها ماده ای است که سوپرمن در کامیک بوک ها از آن وحشت دارد؛ زیرا تنها ماده ایست که دشمنانش میتوانند با استفاده از آن سوپرمن را از پا در آورند)

اما زمانی که اهمال کاران برنامه ای میریزند، آنرا به گونه ای کاملا مبهم، کلی و سطحی تنظیم میکنند؛ به نحوی که شامل هیچ گونه جزئیات و واقعیت نزدیک و دستورالعملی نباشد. در نهایت برنامه ای که میریزند به قدری کلی و سرسری است که به شکل خارق العاده ای منعطف از آب در میاید و به شخص اجازه میدهد که در حقیقت هیچ کاری را انجام ندهد. این نوع از برنامه ریزی برایتان آشناست، نه؟ برنامه ی نوشته شده ای که واقعا شامل انجام دادن کاری باشد، برای شخص اهمال کار چیزی شبیه به یک کابوس است! برنامه ای که در نهایت از آب در می آید چیزی شبیه به این است :

یک لیست بلند بالا و نامطلوب از کارها و تعهدات هولناک

عالیه، چیزی جز زیبایی دیده نمیشه. مگه نه؟

یک لیست طویل، مبهم و هولناک مانند تصویر بالا، باعث میشود که میمون خوشگذرون خنده اش بگیرد! وقتی شما یک چنین لیستی را طراحی میکنید و آن را برنامه ریزی خودتان میدانید، میمون با خودش میگوید “هاه! اینکه کاری نداره” چرا؟ زیرا که حتی اگر خود آگاهِ زود باور شما واقعا باورش شده باشه که قرار است به تمام اهداف این لیست، به شکلی کامل منسجم و با ترتیبی اثر بخش رسیدگی شود، میمون به خوبی میداند که در ناخودآگاه تان، به هیچ وجه قصد انجام این کار ها را ندارید.

برنامه ریزی با چاشنی موفقیت

اما در آن سوی قضیه، یک برنامه ریزی اثر بخش، شما را برای موفقیت آماده خواهد کرد. یک برنامه ریزی اثر بخش طوری طراحی شده است که نقطه ی متقابل و در تضاد با حالتی باشد که در بالا توضیح داده شد.

یک برنامه ریزی اثر بخش، شامل یک “لیست طویل” از کارها است. منتهی، در نهایت یک کار “برنده” از آن بیرون خواهد آمد.


اگر لیست شما شامل کارهای ضروری میباشد، آن کارهای ضروری باید به عنوان اولویت اول شما باشند، و باید در سریع ترین زمان ممکن آنها را به انجام رسانده و از شرشان خلاص شد تا جا برای کار های مهم تر باز شود. (اهمال کاران عاشق این هستند که کارهای غیر مهم ولی ضروری را تا ابد به عنوان بهانه ای جهت نپرداختن به کارهای مهم در دستشان نگه دارند)

یک برنامه ریزی اثر بخش، کارهای “نامطلوب” را به کارهای “مطلوب” تبدیل خواهد کرد.

همه ما میدانیم که یک کار نا مطلوب چیست. یک کار نامطلوب به کاری میگویند که گنگ، مبهم، تار و ناواضح باشد. و شما واقعا نمیدانید که باید از کجای آن شروع کنید، چطور انجامش دهید و اگر در مسیر انجام دادنش به مشکلی برخوردید از کجا و از چه کسی باید راهنمایی بگیرید و پاسخ سوال های خودتان را بیابید.
بیایید فرض کنیم که رویای شما این است که اپلیکیشن موبایل خودتان را طراحی کنید؛ شما میدانید که با طراحی اپلیکیشنی متعلق به خودتان به قدری درآمد خواهید داشت که میتوانید از شغل فعلی خود استعفا دهید و به یک توسعه دهنده ی فریلنس تبدیل شوید. یعنی هر موقع که عشقتان کشید بدون اینکه اجبار فیزیکی یا زمانی ای باشد به توسعه ی اپلیکیشنتان بپردازید. خودتان رییس خودتان خواهید شد؛ شما همینطور میدانید که برنامه نویسی، علم بدیهی و زبان ارتباطی نسل بشر در قرن بیست و یکم است. همینطور شما سرمایه ی لازم برای استخدام یک برنامه نویس که ایده ی شما را گرفته و آنرا برای شما تبدیل به اپلیکیشن موبایل کند را ندارید. پس در نتیجه شما تصمیم میگیرید که در ابتدا “آموختن کد نویسی” را هدف قرار دهید. در این مثال آموختن کد نویسی تبدیل به عنوان برنده ی لیست شما شده است. عنوانی که اولویت اول شما میباشد.
خیلی هیجان انگیز به نظر میرسد. اینطور نیست؟

خوب باید بگویم که نه! “آموختن کد نویسی”  یک عنوان به شدت نامطلوب و مبهم میباشد! چرا که خودتان هم خوب میدانید که هر بار که شما تصمیم گرفتید آنرا شروع کنید، به طرز معجزه آسا و عجیبی و به طور کاملا تصادفی(!)، شما یادتان می افتد که باید پیامک هایتان را مرتب کنید و پیامک های تبلیغاتی و اضافه را پاک کنید یا ناگهان به خاطر میاورید که اتاقتان نیاز به تمیز شدن دارد و این کار ها آنقدر ضروری هستند که باید همین الان که تصمیم به آموختن کد نویسی دارید، به آنها رسیدگی کنید وگرنه قادر به ادامه زندگی نخواهید بود!

با این اوصاف شما هیچوقت حقیقتا شروع به آموختن نخواهید کرد…

برای اینکه یادگیری کدنویسی را از یک حالت نامطلوب به حالتی مطلوب تبدیل کنید، شما باید این مراحل را طی کنید: شما باید مطالعه کنید، تحقیق کنید و از افراد مطلع بپرسید که یک شخص دقیقا چگونه میتواند کدنویسی را یاد بگیرد، چه پیش نیاز هایی به طور دقیق برای هر مرحله از یادگیری ضروری است و هر مرحله چقدر باید طول بکشد.

مطلوب سازی یک عنوان نامطلوب، آنرا از حالت زیر:

به حالت زیر تبدیل خواهد کرد:

یک برنامه ریزی اثر بخش، یک “عنوان هولناک” را به دسته ای از “عنوان های ریز تر، واضح تر و قابل مدیریت”، تبدیل میکند.

وای به حال زمانی که یک عنوان، هم حالت نامطلوب به خود بگیرد و هم حالت هولناک و بزرگ. ترکیب این دو حالت میتواند یک معجون انرژی- -زا ی بسیار قوی برای میمون خوشگذرون باشد؛ مانند آنکه به او استروئید تزریق کرده باشید.

البته صرفا بخاطر اینکه شما یک عنوان یا هدف را از حالت نامطلوب در آورده اید، الزاما به این معنی نمیباشد که کماکان بزرگ و هولناک نیست. کلید اصلی وحشت زدایی از عناوین هدف هایتان این است که جمله ی زیر را تمام و کمال متوجه شوید و درک کنید:

یک موفقیت مثال زدنی و با شکوه، مجموعه ای از کارهایی است که شاید در نگاه اول، پَست و حوصله سر بر، بنظر بیایند.

کاریزما

اما هیچ کسی در یک حرکت یک خانه را نمیسازد. آنها شروع به گذاشتن اولین آجر میکنند، و بعد آجر بعدی، و بعدی و…؛ آنها آنقدر این کار را ادامه میدهند تا اینکه در نهایت یک خانه ساخته شود.

اهمال کاران خیال باف های فوق العاده ای هستند. آنها عاشق اینند که بنشینند و در باره ی عمارت با شکوه و عظیمی که یک روز خواهند ساخت رویا پردازی کنند.

اما چیزی که واقعا باید باشند، کارگران ساختمانی ای با پشت کار و هدفمند است که آجر ها را یکی پس از دیگری میچینند، روز ها را یکی پس از دیگری میگذرانند و آنقدر به چیدن آجر ها ادامه میدهند تا در نهایت یک خانه ساخته شود.

میتوان گفت که تقریبا هر مسئولیت، تعهد یا هدف را میتوان به عناصر اصلی تشکیل دهنده ی آن تجزیه کرد تا بتوان آن هارا راحت تر انجام داد. مانند یک ساختمان که عناصر اصلی تشکیل دهنده ی آن همان آجر ها هستند!

یک جلسه ۴۵ دقیقه ای در باشگاه، همان آجرِ داشتن اندام مناسب است. یک صفحه درس خواندن، همان آجرِ نتیجه ی خوب گرفتن در آزمون است.

ساختار یک روز عادی در زندگی یک نویسنده ی موفق، تقریبا هیچ فرقی با ساختار یک روز عادی شخصی که آرزو دارد یک نویسنده ی موفق شود ندارد؛ بجز اینکه نویسنده ی موفق، در طول روزش با نوشتن هر یک صفحه، یک آجر دیگر به بنای در حال ساختش اضافه میکند. اما شخصی که در رویای یک نویسنده ی موفق شدن به سر میبرد هیچ چیزی نمینویسد. بجز این نکته سایر ۹۸% دیگر روزشان هیچ تفاوتی با هم ندارد. اما یک سال بعد، نویسنده ی واقعی، یک پیش نویس از کتابی که قصد انتشارش را دارد را آماده کرده است، اما فرد دوم؟ … هیچی.

همه چیز بستگی دارد به همان آجر ها، همه چیز درباره ی چیدن آجر ها است.

خبر خوب این است که چیدن یک آجر ابدا کار هولناکی نیست. اما به هرحال چیدن آجر ها هم برنامه ریزی و زمان بندی میخواهد. پس آخرین قدم در مرحله ی “برنامه ریزی” تعیین یک “خط زمانی آجری” است. چیدن هر آجر یک فضای خالی را در تقویم شما اشغال خواهد کرد؛ این فضا هایی که اکنون پر شده اند، غیر قابل مذاکره هستند و به هیچ وجه کنسل نخواهند شد. هر چه که باشد، این فضا ها، زمان مشخص چیدن آجر های اولین و مهم ترین اولویت شما هستند. غیر این است؟

لازم به ذکر است که اولین فضای خالی، مهم ترینشان است. شما نمیتوانید شروع به یادگیری کد نویسی کنید اگر در برنامه تان نوشته باشید “شروع آموختن کد نویسی از ماه فروردین” اما اگر بصورت “شروع یادگیری کدنویسی از ۷ فروردین” نوشته شده باشد، قابل انجام دادن است. به سادگی صرفا با گذاشتن اولین آجر در فضای خالی مشخص شده.

حال که شما یک برنامه ی اثر بخش تنظیم کرده اید، کافیست که طبق برنامه مشخص شده پیش بروید تا به یک کد نویس تبدیل شوید؛ تنها چیزی که باقی میماند این است که “آنرا انجام دهید”!

نوبتی هم باشه، نوبت انجام دادنه!

بحث سر این نیست که اهمال کاران با مفهوم کلی انجام دادن مشکل دارند؛ در حقیقت آنها به موعد تعیین شده برای آجر گذاری در تقویم شان نگاه میکنند و با خودشان میگویند:”عالیه، قراره انجامش بدم و از انجام دادنش لذت ببرم”. آنها وقتی در ذهنشان روز موعود برای کار کردن را تصور میکنند آنرا به این صورت میبینند: “در زمان موعود مینشینند و کاری که باید انجام شود را انجام میدهند، آن را تار و مار میکنند و تمام”.
اما ظاهرا افراد اهمال کار در تصوراتشان هیچ توجهی به حضور میمون خوشگذرون ندارند! تصورات آنها از لحظه ی انجام دادن کار همیشه ایده آل و بدون حضور میمون خوشگذرون است.

اما وقتی که بالاخره لحظه ای که طبق برنامه ریزی ها، موعد چیدن آجر است، فرا میرسد، اهمال کاران مثل همیشه کاری را انجام خواهند داد که در آن تبحر و مهارت ویژه ای دارند؛ آنها دقیقا کاری را خواهند کرد که جناب میمون دستور دهد!

از آنجایی که ما با تاکید فراوان گفتیم که کلید اصلی دستیابی به هر موفقیتی، توانایی هر شخص در تجزیه کردن آن کار به آجر های سازنده اش، و چیدن آن آجر ها در زمان مناسب و برنامه ریزی شده ی آن است، حال بیایید باهم یک نگاه به پروسه ی چیده شدن یک آجر در زمان مناسب خود بیاندازیم:

تصویر بالا نمایانگر چالش هایی است که شما، هر زمان که بخواهید آجری را بگذارید یا کاری را انجام دهید، با آن مواجه خواهید بود.
فرقی نمیکند قصد شما ساختن یک پاور پوینت، پاسخ دادن به ۱۰۰ عدد تست، نیم ساعت ورزش و یا خواندن یک فصل از کتاب درسی تان باشد. “ورودی مواد حیاتی” استعاره از زمانی است که شما بطور رسمی شروع به انجام فعالیت مورد نظرتان میکنید، جنگل سیاه نمایانگر چالش ها و بخش های مختلف کاری است که آنرا انجام می دهید. و وقتی کارتان تمام شد و از جنگل سیاه گذشتید، شما وارد فضای وسیع و سبز شهربازی خوشنودی خواهید شد. جایی که در آن احساس رضایت خواهید داشت، به فعالیت های فارغانه خواهید پرداخت و به طور واقعی احساس خوبی پیدا خواهید کرد چرا که یک کار بسیار سخت را انجام داده و به پایان رسانده اید. در بعضی مواقع خاص شما حتی ممکن است وارد بخشی جذاب و رنگارنگ به نام جریان بشوید؛ این اتفاق زمانی می افتد که شما به طرز شگفت آوری غرق در فعالیتی که در دست اجرا دارید میشوید، و به نوعی از وظیفه ای که بر عهده تان است و از کاری که داریدانجامش میدهید، لذت میبرید و متوجه گذر زمان نمیشوید!

مسیری که در پاراگراف بالا گفته شد چیزی شبیه به تصویر پایین خواهد بود:

خیلی ساده بنظر میرسه مگه نه؟

متاسفانه برای اهمال کاران اینگونه نیست؛ آنها در نهایت، هم شهرِ بازی خوشنودی را از دست میدهند و هم طعم خوش رسیدن به بخش جریان را نخواهند چشید.

بطور مثال تصویر پایین، نشان دهنده ی مراحلی است که یک اهمال کار طی میکند، او حتی شروع به انجام دادن فعالیتش نمیکند زیرا هیچگاه موفق به رد شدن از “ورودی مواد حیاتی” نمیشود. و به جای آن، ساعت ها را صرف غلتیدن در شهر بازی سیاه و تنفر از خودش میکند.

تصویر بعدی اهمال کاری را نشان میدهد که کار را شروع میکند، اما در میانه ی راه نمیتواند تمرکز خودش را حفظ کند و در نهایت حواسش به پست های دوستانش در اینستاگرام پرت میشود؛ پس در نتیجه نمیتواند کاری را که آغاز کرده است به پایان برساند.

به پارک احساساتِ در هم آمیخته خوش آمدید

تصویر بعدی اهمال کاری را به ما نشان میدهد که حتی موفق به شروع کردن نیز نشده است.
با اینکه به خوبی میدانسته است ضرب الاجل تحویل پروژه اش، با هر حرکت تیک تاک عقربه ساعت، در حال نزدیک شدن به او بوده است.

او ساعت ها از زمانش را مشغول گشتن در شهر بازی سیاه بوده است و با دست دست کردن و شروع نکردن پروژه اش، صرفا زندگی را برای خود سخت تر و زجر آور تر کرده است.
در نهایت زمانی که موعد تحویل پروژه بسیار نزدیک شد، هیولای وحشتناک بیدار شده و با نعره ای گوش خراش، فرد اهمال کار را مجبور میکند که بصورت دستپاچه و ترسان در لحظات آخر به سراغ انجام کارش برود و در نهایت نیز آنها را سرسری و بدون دقت کافی انجام دهد.

به تصویر زیر با دقت نگاه کنید:

بعد ازینکه شخص اهمال کار، پروژه اش را به پایان میرساند، احساس نسبتا خوبی دارد چرا که توانسته است مسئولیتش را انجام دهد.
اما در عین حال آنطور که باید از خودش راضی نیست زیرا میداند که به دلیل اینکه تحت فشار زمانی و عصبی بوده است، کار را صرفا به دلیل استرسِ بودن در ساعات های پایانی، به اتمام رسانده است. او آنطور که باید و شاید، نتوانسته است در انجام پروژه اش کیفیت خوبی را ارائه دهد. او احساس میکند که بدون دلیل منطقی ای تمام روزش را به بطالت گذرانده است. در نتیجه این احساس، او بجای آنکه به شهر بازی خوشنودی برسد، به ناحیه ای میرود که به آن “پارک احساسات در هم آمیخته” میگوییم.

اجازه بدهید برای مورد بالا یک مثال دیگر بزنم؛ فرض کنید که شما آخر همین هفته یک آزمون قلم چی دارید، شما بجای اینکه در طول هفته به طور منظم و طبق زمان بندی، مطالعه کنید، زمان خودتان را به بطالت گذرانده و کارهای بیهوده ای را انجام داید که میمون خوشگذرون تان به شما دستور داده بود.
ناگهان به خودتان می آیید و متوجه میشوید که پنجشنبه است و صبح فردا آزمون قلم چی دارید، هیولای وحشتناک شما ناگهان از خواب بیدار میشود و با نعره اش دلهره و اضطراب را در مغز شما حاکم میکند؛ در این شرایط به سرعت به سراغ جدول بودجه بندی آزمون این هفته میروید و شروع میکنید به سرسری خواندن مباحث آزمون این هفته تان؛
اگر فرض کنیم که بهترین حالت ممکن پیش بیاید و شما شب را بیدار بمانید و از تمام ساعت های باقی مانده تا آزمون، نهایت استفاده را ببرید و در نتیجه بیدار ماندنتان، صبح خواب آلود نباشید (که اغلب اینگونه نمیشود)، باز هم شما نتوانسته اید به اندازه ی ظرفیت و توان واقعی خودتان برای این آزمون آماده شوید. به سر جلسه میروید سوال هارا پاسخ میدهید و بعد از دیدن سطح سوال ها با خودتان میگویید اگر کمی بیشتر مطالعه کرده بودم میتوانستم فلان قدر سوال های بیشتری را پاسخ دهم.

عصر همان روز نتایج آزمونتان را میبینید، همانطور که گفتم فرض میکنیم شرایط کاملا ایده آل بوده باشد و شما نتیجه ی نسبتا خوبی در آزمون گرفته باشید. مطمئنا میزانی احساس خوشحالی خواهید داشت!
اما در اعماق وجودتان به خوبی میدانید که کم کاری کرده اید و اگر وقتتان را بطالت نگذرانده بودید، اکنون میتوانستید تراز بسیار بالاتری کسب کنید.

این احساس برایتان بسیار آشناست، نه؟! ورودتان به پارک احساسات در هم آمیخته را خوش آمد میگویم!

حال که این موارد را بررسی کردیم، اگر شما یک فرد اهمال کار هستید، وقتش رسیده است که به شما یاد بدهم که چگونه میتوانید مسیر درست را انتخاب کنید؛ مسیری که شما در پایان آن بیشترین احساس خوشنودی را داشته باشید.

و اما چه باید کرد؟

اولین کاری که شما باید انجام دهید این است که به هر قیمتی که شده کار را شروع کنید و وارد قسمت ورودی مواد حیاتی شوید.
این به این معنی است که زمانی که نوبت به انجام کار تعیین شده رسید، شما باید هر فعالیتی که در لحظه دارید را متوقف کرده (آب دستته بذار زمین) و تمام عواملی که ممکن است حواس شمارا از انجام کار و یا حین انجام کار پرت کنند، را کنار بگذارید.
(خودتان به خوبی میدانید که راجع به چه عواملی صحبت میکنم!)
بنظر آسان می آید؛ نه؟
شاید با خودتان بگویید “آره گفتنش برای تو راحته، تو که جای ما نیستی!”
باور کنید میدانم!

این بخش سخت ترین مرحله ی مسیر است. چرا که در این مرحله میمون خوشگذرون، شدید ترین تلاش هایش را جهت مقاومت در برابر خواسته شما انجام خواهد داد. میمون قرار نیست که به این راحتی ها صندلی ریاست را ترک کند.

میمون ازینکه یک فعالیت لذت بخش را رها کند تا به یک کار سخت بپردازد، مطلقا متنفر است. و اینجا دقیقا زمانی است که شما باید اراده تان را قوی تر کنید و قدرتمند تر از میمون باشید. اگر به اندازه کافی قوی باشید و میمون را به جنگل سیاه بکشانید، یک ترک در دیوار قدرت میمون ایجاد کرده اید و قدرتش را زیر سوال برده اید. به میمون ذهنتون نشون بدهید که اینجا رییس کیه!

صد البته که میمون قرار نیست بعد از این کار شما، کاملا تسلیم شود؛ او همانند یک ببر زخمی باز خواهد گشت.

جنگل سیاه جایی است که شما مشغول کار کردن هستید. پس در نتیجه اصلا جایی برای تفریح در آن وجود ندارد.
میمون خوشگذرون ازین وضعیت متنفر است. به یاد داشته باشید که جنگل سیاه دور تا دورش توسط شهر بازی سیاه احاطه شده است. میمون این را به خوبی میداند و وقتی که میبیند چقدر به شهر بازی سیاه نزدیک است، هرکاری که بتواند را انجام میدهد تا به مکان رویایی اش باز گردد.

زمانی که درون جنگل سیاه به سر میبرید، مواقعی خواهد بود که شما با یک درخت برخورد کنید. ممکن است بی نظمی باعث شده باشد که شما سردرگم شده باشید، ممکن است موزیکی که در ذهنتان داشته اید را نتوانید مطابق با تصوراتتان پیاده کنید یا ممکن است بعد از تمام کردن درسنامه یک بخش، نتوانید هیچکدام از تست های آن بخش را به درستی پاسخ بدهید.

لطفا گول میمون خوشگذرون را نخورید!

این لحظات برای میمون خوشگذرون که از حرکت قبلی شما زخم خورده است و در کمین نشسته است، بهترین زمان ممکن برای حمله است. تا کنترل صندلی ریاست را از شما بگیرد و با سرعت هرچه تمام تر به شهربازی سیاه بازگردد.

هیچ دلیل منطقی ای وجود ندارد که شما جنگل سیاه را در ازای رسیدن به شهربازی سیاه رها کنید، هر چه که باشد جفتشان سیاه هستند!

هیچ کدامشان مکان مناسبی نیستند و شما حالتان از جفتشان بهم میخورد. مهم ترین تفاوت بین این دو مکان اینست که جنگل سیاه شما را به شهر بازی خوشنودی خواهد رساند منتهی شهر بازی سیاه تنها چیزی که برای شما به ارمغان خواهد آورد، بدبختی بیشتر است.
اما میمون خوشگذرون اصلا موجود منطقی ای نیست (میمونه، از میمون چه انتظاری دارید)؛ برای او شهربازی سیاه مکانی بسیار لذت بخش است پس مطمئنا تلاش خواهد کرد که به آنجا برگردد.

خبر خوشحال کننده این است که اگر شما یک ذره ی دیگر شرایط درون جنگل سیاه را تحمل کنید، تسلیم نشوید و به تلاش کردن ادامه دهید، فقط برای اندکی دیگر، یک اتفاق جالب خواهد افتاد!

زمانی که شما یک قسمت هرچند کوچک از کارتان را انجام دهید، حس سرخوشی ناشی از دستیابی به یک چیز مهم و به پایان رسانیدن یک مرحله از کار درون شما تزریق خواهد شد. و در نتیجه اعتماد به نفستان بالا خواهد رفت و احساس بهتری خواهید داشت.

میمون قدرتش را را از کمبود اعتماد به نفسِ شما بدست می آورد. زمانی که درون شما جرقه ای زده شود و اندکی اعتماد به نفستان افزایش یابد، مانند این است که یک “موز پلاستیکی مصنوعی” در مقابلش گذاشته باشید و او هرچقدر تلاش کند نتواند آنرا بخورد.

البته این باعث نخواهد شد که مقاومت میمون در برابر خواسته ی شما کاملا فرو ریزد؛ اما برای مدتی هم که شده حواس او را پرت خواهد کرد و شما احساس خواهید کرد که وسوسه های اهمال کاری کاهش یافته اند.

معجزه ای که منتظرش بودید: لحظه ی طلایی

اگر شما به حرکتتان ادامه دهید، یک اتفاق جادویی رخ خواهد داد!

اگر شما دو سوم یا سه چهارم از مسیر فعالیتتان را طی کرده باشید، مخصوصا اگر همه چیز به خوبی در حال پیش رفتن باشد، شما احساس فوق العاده ای نسبت به خودتان پیدا خواهید کرد و ناگهان، خواهید دید که خط پایان در مقابل چشمانتان است.

این لحظه لحظه ایست که به آن “لحظه ی طلایی” میگوییم.

لحظه ی طلایی بسیار حائز اهمیت است. چرا که در این لحظه شما تنها کسی نیستید که بوی شهربازی خوشنودی به مشامش میرسد، میمون خوشگذرون نیز این بو را حس میکند.


راستش را بخواهید میمون برایش هیچ فرقی نمیکند که در شهر بازی خوشنودی باشد یا در شهر بازی سیاه، تنها چیزی که برای او مهم است تفریح کردن است و صد البته که حالش از بودن در جنگل سیاه به هم میخورد.

به محض اینکه شما به لحظه ی طلایی رسیدید و شهر بازی خوشنودی در مقابلتان نمایان شد، میمون نیز به اندازه ی شما برای رسیدن به شهر بازی خوشنودی هیجان زده خواهد بود و شهر بازی خوشنودی را به شهر بازی سیاه ترجیه خواهد داد.

به محض اینکه این اتفاق افتاد و شما به لحظه ی طلایی رسیدید، ناگهان تمام انگیزه های موجود برای اهمال کاری از بین خواهد رفت.
اکنون هم شما و هم میمون، هر دو در تلاش هستید تا هرچه سریع تر به خط پایان برسید و پایتان را روی چمن های خنک و تازه ی شهربازی خوشنودی بگذارید، هوای خوش آیندش را تنفس کنید و با خیال راحت به تفریح و استراحت بپردازید.

با یک چشم بهم زدن، کار تمام شده است. شما موفق شدید. شما به شهربازی خوشنودی رسیدید.

حال برای اولین بار، پس از مدت ها، شما و میمون در یک تیم هستید؛ جفتتان میخواهید که لذت ببرید. جفتتان حس خوبی خواهید داشت زیرا این خوشنودی، خوشنودی ای است که شما آن را بدست آورده اید؛ پس لایقش هستید.
زمانی که شما و میمون در یک تیم باشید، شما تقریبا همیشه برنده خواهید بود.

بعد از مدت ها، شما و میمون ذهنتان، مانند تام و جری در حال مبارزه نیستید و میتوانید در کنار هم از تفریح کردن لذت ببرید.

جریان از چه قرار است؟

اتفاق دیگری که ممکن است هنگام عبور از لحظه ی طلایی برای شما بیافتد این است که شما با توجه به نوع کاری که در دست دارید و میزان پیشروی اش، احساس فوق العاده ای نسبت به خودتان و نسبت به کاری که در دست دارید پیدا کنید.

در این حالت شما به قدری از انجام دادن کار لذت میبرید که نیازی نمی بینید بعد از رسیدن به هدفتان دست از کار بکشید و به شهر بازی خوشنودی پا بگذارید.

در این لحظه لذت ادامه دادن به کار برای شما از لذت رفتن به شهر بازی خوشنودی بیشتر است. شما به قدری غرق در کارتان شده اید که تقریبا تمام علاقه اتان به سایر مسائل را از دست داده اید. احساس گرسنگی نمیکنید و حساب زمان از دستتان در رفته است.

در این شرایط میمون خوشگذرون نیز با شما همراه میشود زیرا او نیز در حال لذت بردن از این احساس خوب است.

در این حالت شما اصطلاحا وارد فضای “جریان” شده اید. جریان، نه تنها مملو از سعادتمندی است، بلکه بودن در جریان اغلب اوقات به این معنی است که کار فوق العاده ای در حال انجام شدن است و نتیجه فوق العاده ای حاصل خواهد شد.

میمون هم دقیقا به اندازه شما به این سعادتمندی اعتیاد پیدا کرده است. شما یکبار دیگر باهم در یک تیم هستید.

جنگیدن در لحظه ی طلایی بسیار سخت است. اما چیزی که باعث میشود اهمال کاری به پدیده ای تبدیل شود که شکست دادن آن بسیار سخت و طاقت فرسا باشد، این است که میمون حافظه ی کوتاه مدت افتضاحی دارد. حتی اگر شما روز شنبه به یک دستاورد عظیم رسیده باشید و لذت ناشی از آن را نوش جان کرده باشید، باز هم اگر روز یکشنبه بخواهید کاری را شروع کنید، میمون آنرا به خاطر نخواهد آورد و دوباره در برابر ورود به جنگل سیاه و یا در طول مسیرِ آن، دست از مقاومت نخواهد کشید و شمارا اذیت خواهد کرد.

به همین دلیل است که داشتن استقامت، یک فاکتور حیاتی در مسیر موفقیت به شمار میاید.

چیدن آجر ها نتیجه ی یک پیروزی در یک نبرد درونی است.
توانایی فرد در چیدن آجر ها یکی پس از دیگری و ادامه دادن این کار روزی پس از روز دیگر، کاملا بستگی به اینکه دارد که در اعماق وجود یک فرد اهمال گر، چقدر تمایل و اراده برای پیروزی در نبردی که دنیایش را تغییر خواهد داد وجود دارد.

اما اگر قرار بود اهمال کاری با خواندن یک مجموعه مقاله از بین برود، در اینصورت اهمال کاری نمیتوانست به بزرگترین مشکل زندگی بسیاری از افراد تبدیل شده باشد.

اهمال کاری را نمیتوان صرفا با خواندن مقاله شکست داد

یک کلام! نمیشه آقا! باید در کنار دونستن تمام موارد بالا، خودتان آستین بالا بزنید!

برای اینکه اهمال کاری را واقعا شکست دهید، تنها یک راه وجود دارد:

شما باید به خودتان ثابت کنید که میتوانید انجامش دهید

شما باید به خودتان نشان دهید که میتوانید، نه اینکه صرفا به خودتان بگویید میتوانید. بطور مثال برای باز کردن در کافیست بلند شوید و در را باز کنید تا به خودتان ثابت کنید که میتوانید.

تا زمانی که به خودتان نشان ندهید که میتوانید کاری را انجام دهید، باورتان نخواهد شد. درنتیجه هیچ چیزی تغییر نخواهد کرد.

فرض کنید که یک بسکتبالیست هستید که افتاده اید روی دور باخت و تمام پرتاب های قبلی تان به خطا رفته است.
مهم ترین فاکتور برای یک بسکتبالیست این است که اعتماد به نفس داشته باشد، و شما این فاکتور را از دست داده اید؛ زیرا دفعات گذشته شکست خورده اید و حال میترسید!

میتوانید هزاران بار با خودتان بگویید که من یک پرتاب کننده ی عالی هستم. هی بگویید هی بگویید. چیزی تغییر نخواهد کرد مگر اینکه واقعا بروید و آن توپ لعنتی را داخل سبد پرتاب کنید. آن موقع است که دوباره اعتماد به نفس تان را بدست خواهید آورد و ضربات بعدی تان را بهتر خواهید انداخت.

میپرسید چکار کنیم که پرتاب های بهتری داشته باشیم؟

  1. سعی کنید این مفهوم را برای خودتان به یک اصل درونی تبدیل کنید: هرکاری که میکنید یک انتخاب است.

برای شروع میتوانید به شخصیت هایی که من در این مجموعه مقالات استفاده کرده ام خوب فکر کنید. و اگر با شما سازگاری داشته باشند، دست دست نکنید، از آنها نوت بردارید.

بخشی از دلایل من برای شخصیت دادن به انواع مختلف این احساسات و پدیده ها این است که آنها را برای شما شفاف سازی کنم.

شفاف بودن این مسائل به شما کمک خواهد کرد که ماهیت اصلی کاری که انتخابش میکنید را واضح تر ببینید.

شفاف بودن، انتخاب های بد را برای شما رسوا خواهد کرد و زمانی که انتخاب یک تصمیم درست بسیار حیاتی باشد، شخصیت سازی ها به شما کمک خواهند کرد که انتخاب درست را بصورت هایلایت شده و براق تشخیص دهید.

شخصیت هایی که من در این مقاله برای حالات و احساسات مختلف بکار بردم را یکبار دیگر برای یاد آوری جمع بندی میکنیم:
میمون خوشگذرون – فرد منطقی تصمیم گیرنده – هیولای وحشتناک – شهر بازی سیاه – عنوان های نامطلوب – آجر ها –
ورودی حیاتی – جنگل سیاه – لحظه ی طلایی – شهر بازی خوشنودی – جریان – خط داستانی شما

  • روش هایی را طراحی کنید که به کمک آنها بتوانید میمون را شکست دهید.
    بعضی از روش هایی که میتوانند کمک کنند، موارد زیر میباشند:
  • از دیگران کمک بخواهید. بطور مثال به دوستان یا اعضای خانواده تان راجع به هدفی که در ذهن دارید بگویید و از آنها خواهش کنید که هرگاه سست شدید شمارا مجبور به ادامه کنند. یا اگر با نزدیکانتان احساس راحتی ندارید، هدفتان را به مشاورتان بگویید. صرفا در میان گذاشتن هدفتان با فردی جز خودتان به این پروسه کمک شایانی میکند.

    (البته بعضی از متخصصان بر این باورند که به اشتراک گذاشتن و صحبت کردن از اهدافتان میتواند اثر معکوس برروی عملکردتان بگذارد؛ بهرحال این یک مورد بستگی به شما و نوع هدفتان دارد)
  • اگر در ذهن هیولای وحشتناکی را ندارید، یکی برای خودتان بسازید!
    بطور مثال اگر قصد دارید یک آلبوم موسیقی جدید بنوازید، برنامه ی یک اجرای زنده را برای چند ماه بعد تنظیم کنید، یک سالن را از الان برای آن تاریخ مشخص رزرو کنید و دعوتنامه ای را برای مردم بفرستید و از آنها دعوت کنید که در فلان تاریخ برای شرکت در اجرای شما حضور داشته باشند.
  • اگر واقعا میخواهید که بیزینس خودتان را شروع کنید، استعفا دادن از محل کار فعلی تان میتواند یک هیولای وحشتناک قدرتمند بوجود بیاورد.
  • اگر قصد دارید یک وبلاگ مرتب با مطالب به روز ایجاد کنید، در سربرگ آن بنویسید “سه شنبه ی هر هفته با یک مقاله ی جدید منتظر ما باشید”
  • برای خودتان در نقاط مختلف خانه برچسب هایی بچسبانید که با دیدن آنها به یاد شروع کارتان بیوفتید.
  • برای شروع یک فعالیت در زمان مشخص، یک آلارم تنظیم کنید.
  • تا جایی که امکان دارد عوامل حواس پرتی را به کمترین میزان ممکن برسانید. اگر مشکل شما تلویزیون داخل اتاقتان است، از خانواده بخواهید تا تلویزیون را خارج کنند. اگر مشکل شما شبکه های مجازی اند، از یک گوشی ساده استفاده کنید.
  • زمان کار، گوشی تان را خاموش کنید یا در حالت پرواز قرار دهید.

اگر روش هایی که طراحی کرده اید جوابگو نبودند، آنهارا عوض کنید. برای دو هفته ی بعد یک یاد آور یا Reminder تنظیم کنید و در آن از خود بپرسید آیا در این مدت اوضاع پیشرفتی داشته است؟ اگر نه، روش هایتان را تغییر دهید

  • قدم اول را کوچک بردارید، سنگ بزرگ نشانه ی نزدن است!

همانطور که یک ساختمان باشکوه یا یک دستاورد بزرگ، از روی هم چیده شدن آجر های ناچیز به وجود می آید؛ یک عادت زشت که در اعماق وجوتان ریشه دوانده است مانند اهمال کاری نیز، قرار نیست که به یکباره از بین برود.

در هر تلاش یک پیشرفت کوچک باعث خواهد شد که به مرور عادت اهمال کاری کمرنگ تر شود.

بخاطر بسپارید که همه چیز به این بستگی دارد که به خودتان ثابت کنید که میتوانید، پس نیازی نیست که عالی باشید؛ صرفا کافیست پیشرفت کنید. از خودِ دیروزتان یک درجه بهتر باشید.

نویسنده ای که هر روز یک صفحه مینویسد پس از یک سال یک کتاب نوشته است؛ اهمال کاری که هر روز کمی بهتر از دیروزش باشد و هر روز به میزان حتی ناچیزی پیشرفت کنید، پس از گذشت یک سال، به یک انسان کاملا متفاوتی تبدیل خواهد شد.

پس راجع به صفر تا صد رفتن یک کاری فکر نکنید. صرفا در قدم اول از حالت سکون خارج شوید، در قدم دوم سرعتتان را به ده کیلومتر بر ساعت برسانید.

خط داستانی زندگی تان را از حالت ” من یک اهمال کار هستم که در انجام تمام کارهایم اهمال کاری میکنم” به حالت ” من فردی هستم که هر هفته یکی از مسئولیت ها و کارهایم را بدون  اینکه اهمال کاری کنم، انجام میدهم” تغییر دهید.

اگر بتوانید این کار را انجام دهید، یک روند رو به رشد را خلق کرده اید.

حتی خود من هم هنوز یک انسان اهمال کار به شمار می آیم، اما مطمئنا از انسانی که سال گذشته بوده ام، به مراتب بهتر هستم. زیرا به روند رو به رشد خودم پایبند بوده ام؛ و پایبند خواهم بود. پس به آینده خوشبینم.

بنظرتان چه چیزی باعث شده است که این موضوع انقد برای من مهم باشد؟
به قدری مهم که ده هزار کلمه تا به اینجای کار در باره اش مقاله نوشته باشم؟

به این دلیل که شکست دادن پدیده ی اهمال کاری برابر است با بدست آوردن کنترل زندگی شخصی تان.

شکست دادن پدیده ی اهمال کاری برابر است با بدست آوردن کنترل زندگی شخصی تان.

کاریزما


بخش عمده ای از مسائلی مانند: چه چیزی انسان را خوشنود میکند، درجه ی خوشبختی اشخاص چقدر است و آنها چقدر احساس رضایتمندی و سرخوشی دارند، میزان اعتماد به نفس افراد، پشیمانی هایی که با خود حمل میکنند و یا میزان زمانی از وقت آزادی که انسان ها باید صرف ساختن روابطشان بکنند ، همه و همه تحت تاثیر مستقیم پدیده ی اهمال کاری است.

پس در نتیجه کاملا ارزش این را دارد که به شدت جدی گرفته شود؛ و زمان شروع برای تغییر و پیشرفت، همین حالا است.

اما دست نگه دارید! هنوز کار ما تمام نشده است!

ما در قسمت سوم و پایانی از سری مقاله های اهمال کاری به طور مفصل به شما آموزش خواهیم داد که چطور حساب شده و اصولی میتوانید اهمال کاری را مدیریت کنید!

بخوانید: ماتریکس اهمال کاری – قسمت سوم

مسیریابی

مقاله ای که مطالعه کردید قسمت سوم از مجموعه ی سه قسمتی اهمال کاری کاریزما میباشد؛ جهت مطالعه سایر قسمت های این مجموعه میتوانید از لینک های زیر استفاده کنید.
چرا اهمال کاران اهمال کاری میکنند – قسمت اول
مارتیس اهمال کاری – قسمت سوم

آکادمی کاریزما

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

13 − سیزده =

>

مبین آریانی

  • 0 ثانیه
  • 0 دقیقه